دکتر سونوگرافی به مانتیتور دستگاه خیره شده بود و  تند تند به منشی چیزایی می گفت و منشی هم به سرعت تایپ می کرد. من از حرفهای دکتر چیزی نمی فهمیدم هر جمله اش پر بود از اصطلاحات پزشکی وتخصصی اما معنای سرتکان دادن و نچ نچ کردن را خوب می فهمیدم این وسط جمله ی واضحی هم بود که نیاز به ترجمه نداشت "تهدید به سقط"! برگه پرینت شده ی سو نو رو بردم برای دکترم اون هم نگاهی انداخت و سری تکان داد پاسخ همه ی سوالهای من  این بود که: استرس نداشته باش و فعلا استراحت کن و 3 هفته دیگر دوباره برو سونو! 

من اما هزار سوال بی جواب داشتم  میخواستم حال بچه را بدانم بفهمم توی بدنم چه اتفاقی افتاده و اصلا چقدر امیدوار باشم!  برگه سونو گرافی رو گذاشتم کنار لب تاب و کلمه به کلمه اصطلاحات را جستجو کردم. نتیجه ترجمه این بود که چند لخته خون داریم یکی توی بند  ناف یکی سمت مقابل و مقداری از جفت هم جدا شده و اطرافش خونریزی دیده می شه! و اما تنها نقطه ی امیدوار کننده میان این وزاریات جنین زنده و سالمیه که هنوز قلبش می زنه!

کابوسها شروع می شن بچه جانم رو می بینم که تنها و معلق میان زخمها و دردهای دلم مانده و من فریاد می زنم که بچه جانم طنابتو محکم نگهدار از من جدا نشی مامان جانم! و بچه تنهاست و من دستم نمی رسد که حتی بغلش کنم! 

بین امیدواری و یاس در نوسانم خاله مهربانی دارم که پیشنهاد می کنه که برای سلامتی مسافرم نذر بچه ها کنم! نذر می کنم اگر اوضاع بهتر شد اب نبات چوبی بخرم و ببرم حرم و به بچه ها بدم! بعد از 2-3 هفته که می رم سونو گرافی خبری از لختهای خون نیست و جفت هم دوباره چسبیده به جاش! حال بچه جان هم  ظاهرا خوبه و  دکتر که گوشی رو روی شکمم حرکت می ده یکباره صدای پای یک گله اسب  وحشی از توی دلم میاد! دکتر می گه: قلبش هم خوب می زنه!

پ.ن: هنوز کمی از مشکلات باقیه و از دوستان التماس دعا دارم!